حنانه خانوم مامان
به نام خدای مهربون
امشب اولین شبه که مینویسم برای دخترای گلم . از روزهای شیرین وزیبای کودکیتون .فاطمه عزیزم حنانه عزیزم . گلهای خوشبو دوستتون دارم من این وبلاگ رو از ته دل مادرانه ام مینویسم و تقدیم به دل پاک ومعصومتون .....
دلم برات بگه .جیگر مامان تو این عکس پنج ماهته..
حنانه جونم چهار ماهه بودی غلط میخوردی از شش ماهگیت راحت چهار دست و پا راه میرفتی خودت برای اولین با نشستی چجوری؟یه روز دایی کیوانت اومده بود خونه ما نشسته بودیم تلوزیون تماشا میکردیم .تو ی عروسکم هم داشتی چهاردست وپا میرفتی که عقب عقب برگشتی نشستی. یه لحظه هممون خوشحال شدیم .از هشت ماهگی راحت مامان وبابا میگفتی. از ده ماهگیت هم ابجی فاطمتو (اجی) صدا میکردی .اسم خیلی از بچه های دوروبرتو تلفظ میکنی تازگی ها هم که
ماشاالله دوست داری دسشویی رفتنو یاد بگیری . وقتی پوشکت کثیف میشه میگی (دششو)دستشویی. خلاصه قوربون خدای مهربون برم که یه عروسک نازو باهوشی بهم داده ..عزیز دلم دوستت دارم